اي دل بزن !اگر چه گرفتار نيستي
چيزي به اين زمانه بدهكار نيستي
وقتي هنوز ماه پس ابر مانده است
خود را چنان بپوش كه انگار نيستي
وقتي كه ياز قافيه بار مي شود
غمگين مشو كه با احدي ساز نيستي
غمگين مشو كه سقف و ستوني نداشتي
خوش باش از يانكه مالك ديوار نيستي
دوري كن از كسي كه تو را غرق درد ديد
اما به خنده گفت كه بيمار نيستي
مي را حرام كرد ولي داد دست تو
چون با همين خوش است كه هوشيار نيستي
اي روزگار اي كه در اين قحط مشتري
دل را به يك پشيز خريدار نيستي
با اينكه زير بار حقيقت نمي روي
باري قبل كن گل بي خار نيستي
مي خواستم به باد تمسخر بگيرمت
اما هنوز لايق اينكار نيستي
شعري از غلامرضا طريقي